My Elysium
درس معلم گر بود زمزه ی محبتی جمعه به مکتب اورد طفل گریز پای را
بدان و مطمئن باش …
 
 
 
وقتی کاری انجام نمی شه، حتما خیری توش هست
 
وقتی مشکل پیش بیاد ، حتما حکمتی داره
 
وقتی کسی را از دست می دی ، حتما لیاقتت را نداشته
 
وقتی تو زندگیت ، زمین بخوری حتماً چیزی است که باید یاد بگیری
 
وقتی بیمار می شی ، حتماً جلوی یک اتفاق بدتر گرفته شده
 
وقتی دیگران بهت بدی می کنند ، حتماً وقتشه که تو خوب بودن خودتو نشون بدی
 
وقتی اتفاق بد یا مصیبتی برات پیش می یاد ، حتماً داری امتحان پس می دی
 
وقتی همه ی درها به روت بسته می شه، حتماً خدا می خواد پاداش بزرگی بابت صبر و شکیبایی بهت بده
 
وقتی سختی پشت سختی می یاد ،حتماً وقتشه روحت متعالی بشه
 
وقتی دلت تنگ می شه ، حتماً وقتشه با خدای خودت تنها باشی .
 
تنهای شهر 


چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:خدا,خدا دوستت دارم,خدا گونه ها,حرف زدن با خدا, :: 10:13 ::  نويسنده : faraz khanbabaei       
کوهنورد
 
 
او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماماً در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد و در حالی که به سرعت سقوط می کرد از کوه پرت شد. در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. اکنون فکر می کرد مرگ چه قدر به او نزدیک است نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود و فقط طناب او را نگه داشته بود و در این لحظه سکوت برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد خدایا کمکم کن نا گهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه می خواهی؟ ـــــای خدا نجاتم بده! ــــواقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم؟ ــــالبته که باور دارم ــــاگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن یک لحظه سکوت… و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند بدنش از یک طناب آویزان بود و با دست هایش محکم طناب را گرفته بود…. و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت….
و شما؟
چقدر به طنابتان وابسته اید؟
آیا حاضرید آن را رها کنید؟
 
در مورد خداوند یک چیز را نباید فراموش کرد:
هرگز نگوئید که او شما را فراموش کرده و یا تنها گذاشته.
هرگز فکر نکنید که او مراقب شما نیست.
به یاد داشته باشید که او همواره شما را با دست خود نگه داشته است.


صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد

 
درباره وبلاگ

کوه با نخستین سنگ‌ها آغاز می‌شود و انسان با نخستین درد. در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمی کرد- من با نخستین نگاه تو آغاز شدم.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان My Elysium و آدرس brokenangles.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان